آیا حس می کنید اعتقادتان به دین اسلام شل و ول است یا اصلا اعتقادی به اسلام ندارید ولی نمی دانید به جای اسلام به چه چیزی اعتقاد داشته باشید؟
دلتان می خواد با کسی که دوست دارید – همجنس یا غیرهمجنس – سکس کنید و احساس گناه نکنید؟
آیا از خم و راست شدن های زیاد، سرگذاشتن روی قالی ای که بوی مخلوط جوراب و گلاب میده و مستجاب نشدن دعاهایتان خسته شده اید؟ حس می کنید دعاهای شما برای رفع افسردگی یا جلب مرد مورد علاقه تان اثر ندارند؟
آیا حس می کنید در زندگی درجا می زنید و عقب مانده اید؟ هرچقدر کار می کنید ته اش هیچی نمی ماند؟ نمی دانید بر طبق چه اصولی برای آینده مالی و شغلیتان برنامه ریزی کنید؟
آیا در اعتقاداتون تناقض دارید؟ مثلا خود را مسلمان می دانید ولی از سکس محمد با عایشه ی نه ساله بیزارید؟ از رباخوار (مانند بسیاری از بازاریان) بد می گویید ولی از بانک، سود سپرده هایتان را می گیرید؟ مسیحی یا یهودی هستید ولی از طرفی با فرمان خدا به کشتن بچه ها (در عهد عتیق) مخالفید1؟
آیا دوست دارید بدانید اول مرغ بود یا تخم مرغ؟ (جواب علمی: اول تخم مرغ بود1).
آیا می خواهید بدانید چگونه ما انسانها به وجود آمدیم؟
من شما رو دعوت می کنم که علمگرا بشید. یعنی از علم و روش های علمی استفاده کنید تا تصمیم بگیرید کاری رو انجام بدید یا نه. مثلا با فلان کس سکس کنم یا نه. مسلمان باشم یا نه. آیا با فلان کس ازدواج کنم یا نه. چطور پول دار شم. چطور بدنم رو سالم نگه دارم و چطور از استرس دائم بیرون بیام. برای علمگرا شدن لازم نیست دانشمند شوید. لازم نیست هنر را کنار بگذارید. اتفاقا درک زیبایی علم به ذائقه هنری شما می افزاید. اگر علم برایتان خشک و کسل کننده به نظر می رسد به خاطر معرفی غلط و طرز آموزش اشتباه آن در مدارس و دانشگاه هاست.
من شما رو قدم به قدم به سمت علمگرایی می برم و امیدوارم شما علمگرا شوید و زندگی خود را دگرگون سازید. علمگرا شدن یک تغییر بنیادی در زندگی شما ایجاد می کند و نه جزئی. مهم نیست چه شغلی دارید، علمگرا شدن شما را به سمت جلو پرتاب می کند.
این ها گزیده ای ست از مزیت های علمگرا شدن:
توجه: شاید از نوشته های من تا اینجا عصبانی شده باشید چون خیلی از باورها را خرافات نامیده ام. حالا فکر کنید که چقدر عصبانی خواهید شد وقتی بدانید اگر خرافات نبودند، تا به امروز می توانستیم روش درمان سرطان ها، بیماری های عفونی، اوتسیم و زوال عقل را داشته باشیم. مادر مادربزرگ و پدر پدربزرگ های مان هنوز زنده بودند و همچنین می توانستید برای تعطیلات به کره ماه بروید. خرافات آنچنان سرعت پیشرفت علم را آهسته کرده که هیچکدام از این ها را هنوز نداریم. اگر می دانستید که بدون خرافات چقدر جلوتر بودیم، مطمئنا عصبانی بودن شما از خرافات بیشتر خواهد بود تا از نوشته های من.
قسمتی از مسلمانان بعد از خارج شدن از دین اسلام به ادیان دیگری می پیوندند و دوباره خرافاتی می شوند. قسمتی دیگر بیدین باقی می مانند ولی از آنجا که هیچ چارچوب فکری ای برای تصمیم گیری و جهت گیری در زندگیشان ندارند، در دام مهملات غیر مذهبی (مانند روش های غیرعلمی درمانی، فال گیری، تعبیر خواب) می افتند. از آنجا که پیشنهاد می کنم علمگرا شوید، ممکن است بپرسید که چرا علمگرا شویم و مثلا چرا زرتشتی، بودایی یا مسیحی نشویم و آن دین ها یا فلسفه ها را سرلوحه زندگی خود قرار ندهیم؟
برای جواب به این سوال، بیایید یک آزمایش ذهنی ساده انجام بدیم. شما یک بهایی، یک آخوند، یک کشیش، یک موبد زرتشتی و یک راهب بودایی را در یک اتاق بگذارید و ازشان بخواهید بحث کنند تا ببینید بالاخره کدام یکی از این ادیان و فلاسفه درست است. آنها اجازه دارند هر کتاب یا چیزی هم که در مجاب کردن همدیگر مفید است (به غیر از ارعاب و شمشیر!) با خود بیاورند. به نظر شما همدیگر را متقاعد خواهند کرد؟
هزار سال هم با هم بحث کنند به نتیجه ای نخواهند رسید!1 می دانید چرا؟ چون ادعاهایشان قابل آزمایش (تست پذیر) نیست و اگر بعضا هم هستند، حاضر نیستند آن ها را تست کنند.
مثلا مسلمانان ادعا می کنند قرآن معجزه است. یعنی کسی نمی توانسته و نمی تواند کتابی مثل آن بنویسد. در خود قرآن گفته شده حتی شما نمی توانید سوره ای مانند سوره های قرآن بیاورید. حال ببینیم می توانیم این ادعا (فرضیه) را آزمایش کنیم یا نه. برای آزمایش این فرضیه باید کتاب های دیگر را بررسی کنیم و ببینیم آیا به زیبایی و جالبی قرآن هستند یا خیر. همین جا به مشکل بر می خوریم! زیبایی و جالبی یک چیز شخصی ست و نمی توان آن را سنجید. مثلا قرآن برای شخص من اصلا زیبایی اعجاب انگیزی ندارد با اینکه وقت زیادی روی آن گذاشته ام. من کتاب قرآن و ترجمه و تحلیل های راجع به آن را بارها خوانده ام (در کنکور سراسری، قرآن و معارف اسلامی را 100% زدم). در بچگی برای قرائت قرآن هم کلاس های خصوصی رفته ام. قرآن پر است از جملات تکراری مانند «آنها را در آتش می سوزانیم، عذاب کافران سخت دردناک است، چه خداوند حکیم و داناست». قسمت های زیادی از قرآن هم داستان های کوتاهی ست از انتقام گیری، بدبخت کردن یا نابود کردن اقوام و اشخاص مختلف به دست خدا. خواندن قرآن به خاطر این تکرار ها و اینگونه داستان ها برای شخص من بسیار ملال آور و کسل کننده ست. البته قسمت هایی از قرآن مانند شعر، موزون و زیبایند ولی من اشعار سعدی و فردوسی را بسیار زیباتر می بینم. در نتیجه من به هیچ وجه اعجازی در زیبایی، مفاهیم و جالبی قرآن نمی بینم. به نظر من کتاب مبانی فیزیک هالیدی بسیار جذاب و آگاه کننده است. نه تنها قوانین مکانیک جامدات و سیالات را توضیح داده بلکه درباره مغناطیس، الکتریسیته، فیزیک اتمی و بیگبنگ هم سخن گفته. اگر شما یک صبح بیدار شدید و دیدید در زمان هخامنشیان هستید و خبری از برق، اتومبیل، تفنگ و تلفن نیست با داشتن کتاب فیزیک هالیدی می توانید تمام آنها را دوباره اختراع کنید و زندگی مردم را دگرگون کنید. دستاوردهای علمی شما بالاتر از همه ی دانشمندان می شود. اگر کسی با شمشیر برنزی به شما حمله کند، شما با مسلسل و تانک به جنگ آنها می روید. اگر بخواهید می توانید سلسله هخامنشیان که هیچی، تمامی دنیا را از غرب تا شرق فتح کنید. همه اینها به واسطه ی کتاب فیزیک هالیدی می بود! ولی با داشتن کتاب قرآن هیچ کاری نمی توانید بکنید. هیچ چیزی نمی توانید بسازید. حالا به من بگویید کدام کتاب معجزه است؟ قرآن یا کتاب فیزیک هالیدی؟
خب حالا بیاید ببینیم افراد دیگر حاضر در اتاق مناظره – مثلا کشیش یا موبد زرتشتی – درباره اعجاز زیبایی قرآن چه خواهند گفت. موبد زرتشتی خواهد گفت:
موبد زرتشتی: من با شما موافق نیستم. کتاب های زیادی در دنیا وجود دارند که از نظر زبانی و محتوایی با قرآن قابل مقایسه هستند. مثلاً اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان. اوستا هم از نظر زبانی و محتوایی بسیار زیبا و پرمعناست.
کشیش نیز احتمالا خواهد گفت:
آنچه شما در قرآن میبینید، زیبایی نیست بلکه محصول فرهنگ و دیدگاههای زورمآبانه و شمشیری شما مسلمانان است. من از خود قرآن نقل می کنم. در قرآن می خوانیم (آیه شمشیر): «فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»
ترجمه: «پس چون ماههای حرام به پایان رسید، مشرکان را در هر جا که یافتید بکشید، و آنها را بگیرید و محاصره کنید و در هر مکان کمین بگذارید برای آنها. پس اگر توبه کردند و نماز را برپا داشتند و زکات دادند، راه آنها را باز گذارید، زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»
کشیش: این چه صلح و محبتی است؟ این آیه، خشونتآمیز و غیرانسانی ست و مصداق دعوت به کشتار و قتل غیرمسلمانان است. آین آیه مغایر با آموزههای مسیحی مبنی بر محبت و بخشش است. قرآن به هیچ وجه یک معجزه نیست!
همانطور که گفتم، از آنجا که اعجاز قرآن قابل رد کردن یا تست کردن نیست، ادعای بیجایی ست و مسلمانان نمی توانند انتظار داشته باشند، ما این ادعا را قبول کنیم. باید ادعایی بیاورند که بتوان درستی آن را تست کرد.
حال بگذارید از هندوها و بوداییان مثالی بیاورم. در آیین هندو و بودا، باوری هست به نام تناسخ:
*به طور خلاصه، باور تناسخ ادعا دارد که انسانها روح دارند و پس از مرگ، روح به بدن جدیدی منتقل می شود. بدن جدید هم که می میرد، روحش دوباره به بدن جدید دیگری منتقل می شود. تناسخ بارها تکرار می شود. تنها راه شکسته شدن این چرخه و رهایی از تناسخ، این است که روح فرد از طریق مدیتیشن به بینش عمیق و به کمال آزادی معنوی برسد. رهایی از تناسخ به نام موکشا شناخته می شود و هدف همه ی هندو ها و بوداییان است. در این حالت، روح دیگر تحت تأثیر دنیای فیزیکی و مادی نیست و به حالتی از سعادت ابدی و اتحاد با برهمن می رسد**.*
خب حالا برگردیم به اینکه چرا افراد دیگر حاضر در اتاق مناظره، هزار سال هم با راهب بودایی بحث کنند نمی توانند تناسخ را بپذیرند. مثلا موبد زرتشتی حاضر در این اتاق را در نظر بگیرید. او در جواب مبلغ بودا خواهد گفت:
اوستا، کتاب مقدس زرتشت، هیچ اشاره ای به تناسخ نمی کند. در واقع، اوستا می گوید که روح انسان پس از مرگ به دنیای مردگان می رود، جایی که به اعمال خود در زندگی گذشته پاسخ می دهد.
کشیش و آخوند و بهایی موجود در جلسه هم احتمالا همچنین جوابی خواهند داد. آنها خواهند گفت که کتاب مقدسشان حرفی از تناسخ نمی زند و انسان تنها یک بار متولد می شود و پس از مرگ به دنیای دیگری می رود. متاسفانه همانطور که دیدید، این مبلغان دینی از هر نوعی که باشند فقط از راه حرف زدن و تکیه بر کتابهایشان می خواهند همدیگر را قانع کنند و نه از طریق آزمایش. ای کاش حداقل تلاش می کردند از راه آزمایش کردن همدیگر را مجاب کنند. جالب است بدانید ایده تناسخ را شاید بتوان تست کرد. بعضی از پیروان بودا معتقدند خاطرات انسان یا حداقل قسمتی از آن از یک زندگی به زندگی دیگر منتقل می شود. این را می توان تست کرد. ایده اولیه آزمایش این است که گروهی از بچه هایی را که ادعا می کنند خاطراتی از زندگی گذشته خود دارند پیدا کنند و بعد ببینند آیا آن خاطرات واقعیت دارد یا خیر. بعضی از علمگرایان تلاش کرده اند تناسخ را بررسی علمی کنند. این بررسی ها تاکنون به نتیجه ای نرسیده است. 1 از نظر جامعه علمی، شواهدی قابل قبولی برای تناسخ پیدا نشده و نمی توان به آن اعتقاد داشت. به هرحال این ادعا قابل آزمایش است و متاسفانه هندوها و بوداییان بدون آزمایش به آن اعتقاد دارند.
نوع دیگری از ادعاهای دینداران وجود دارد که کاملا قابل آزمایش است و می توان درستی غلطی آنها را سنجید. مثلا در کتاب انجیل (عهد قدیم) ادعا شده عمر جهان حدود 6000 هزار سال است. می توانیم این ادعا را آزمایش کنیم. مثلا می توانیم عمر فسیل های گیاهان و جانورانی را که پیدا کرده ایم با تکنیک سنیابی کربن 14 بسنجیم. این آزمایش بارها تکرار شده و می دانیم عمر دایناسورها بالای میلیون ها سال است. روش دیگر تعیین عمر سنگ ها از راه سنیابی رادیواکتیو است. با این روش سنگ هایی با قدمت بیش از چهار میلیارد سال پیدا شده. پس این ادعا که عمر جهان 6000 سال است کاملا غلط است. مثال دیگر از ادعاهای دینداران که قابل آزمایش هست در قرآن ذکر شده. ادعا شده که همه حیوانات و گیاهان از جفت آفریده شده اند. یعنی هر گونه از حیوان یا گیاه، هم جنس نر دارد و هم ماده. این ادعا قابل آزمایش است. کافیست ما یک گونه موجود زنده پیدا کنیم که نر و ماده نداشته باشد. برای این کار در منابع معتبر در اینترنت جستجو کنید تا ده ها گونه گیاهی و حتی جانوری پیدا کنید که جنس نر و ماده ندارد. برای مثال، خزه ها، قارچ ها، کپک ها، جبلک ها و باکتری ها – مانند ای.کلای (Escherichia coli) – نر و ماده ندارند.
بگذارید از بحث دین و از آن اتاق مناظره ی مبلغان دینی خارج شویم. این دفعه به جایی برویم که بارها بوده اید: دورهمی های فامیلی، دوستان و آشنایان. حتما دیده اید در این دورهمی ها افراد در مورد انواع مسائل مختلف از فقر، اعتیاد و دزدی بگیرید تا مشکلات آموزش در مدارس و مشکلات اقتصادی کشور، ادعاهای رنگارنگی می کنند و راه حل های مختلفی ارائه می دهند. مثلا یک نفر می گفت مردم ایران برای حل مشکلات کشور به فرد مستبد و خشنی مانند رضاشاه نیاز دارند تا اگر کسی گرانفروشی کرد، سرش را در کوره نانپزی کند تا بقیه، حساب کار دستشان آید و جرات گرانفروشی نکنند. فرد دیگری می گفت خیر آقا! اگر اقتصاد کاملا آزاد بود و دولت هیچ دخالتی نمی کرد، گرانفروش رقابت را به ارزانفروش ها می باخت و خودبهخود حذف می شد. فرد سوم هم برعکس می گفت. یعنی ادعا می کرد که اگر همه ی ارکان اقتصاد در دست یک دولت کاردان می بود، گران فروش اصلا وجود نداشت چون دولت کالاها را مستقیم به مردم می داد. همانطور که پیشبینی می کنید، این افراد نمی توانستند همدیگر را راضی کنند. این گروه دورهمی نیز مانند مبلغان مذهبی، روشی برای سنجش ادعاهای خود بیان نمی کنند اگرچه ادعاهایشان آزمایش پذیر است (فرض کنید این افراد علمگرا بودند. چگونه رفتار می کردند؟).
متاسفانه دنیا قبل از کشف روش علمی همین گونه بود. مردم با هم بحث می کردند ولی به نتیجه ای نمی رسیدند. یکی بیماری ها را به ارواح خبیثه نسبت می داد و دیگری در عدم تعادل بلغم و صفرا یا سردی و گرمی. بشر در جا می زد. همه نوع اعتقادات و ادعاهای جور واجور در مورد جهان و بایدنباید های مختلف و ضدونقیض در سرتاسر دنیا وجود داشت ولی معلوم نبود کدام درست است. 300 هزار سال کم و بیش اینگونه گذشت1 تا اینکه بشر کم کم به اهمیت مشاهده و آزمایش دریافت. تعجب برانگیز است که بدانید بعضی اوقات مردم می توانستند تنها با یک نگاه، درستی یک ادعا را ببینند ولی حاضر نبودند این کار را کنند! ارسطو در نوشته هایش ادعا کرد تعداد دندان های زن ها کمتر از مردهاست ولی حتی به خودش زحمت نداد دندان های چند زن را بشمارد تا غلط بودن ادعایش را دریابد. مردم پس از او هم برای هزاران سال به خودشان زحمت ندادند چنین کنند (!) و کماکان به نوشته های ارسطو و همفکران او بسنده می کردند. بالاخره در قرن 16 میلادی، شخصی به نام آندریاس وسالیوس (Andreas Vesalius) دندان های مردان و زنان را شمرد و حتی جسد زنان و مردان را کالبدشکافی کرد و نشان داد تعداد دندان هایشان برابرند. جالب است بدانید بسیاری آن زمان، کار او را توهین به ارسطو و جالینوس و دیگر بزرگان یونانی میدانستند و عصبانی شدند. احتمالا به این داستان می خندید ولی بدانید که خیلی از اعتقادات فعلی خودتان و مردم اطرافتان هم خنده دار و گاهی وحشتناک و تکان دهنده هستند. مثلا مردم به دلیل پیروی از اجداد و اعتقادات هزارساله شان، در بسیاری از مناطق افغانستان و ایران، در مکان های آلوده و غیربهداشتی، آلت تناسلی دخترها را می برند و قطع می کنند که دردی جانسوز دارد. این عمل به ناقص سازی جنسی دختران و بیماری های روانی آنها منجر می شود. هیچگونه بنیانی در پزشکی ندارد و همه اش ضرر است. شما وقتی از این مردم می پرسید که دلیل شما برای اینکار چیست، به چیزی مگر خرافات نمی رسید. شما می توانید با علمگرا شدنتان، جلوی این حماقت ها و بدبختی ها را بگیرید و باعث شوید خود و بقیه مردم تصمیمات علمیای بگیرند.
برای علمگرا شدن دیدگاهتان را بدینگونه تصحیح کنید:
احتمالا علم تنها وسیله برای توضیح و پیشبینی دنیاست و روشهای دیگر خرافه اند.
شاید این جمله متعصبانه و کوتهفکرانه به نظر برسد. شیعه ها و داعشی ها هم همین را راجع به برداشت خاص خودشان از اسلام می گویند و تاکید می کنند دین اسلام تنها دین برحق است. ولی آن ها برخلاف علمگرایان هرگز کلمه «احتمالا» را به کار نمی برند! هیچگاه نمی گویند احتمالا اسلام برحق است. شما به مسجد محلهتان بروید و با لحن جدی بگویید «دین اسلام احتمالا بر حق است». همه برسرتان می ریزند و چنان ارشادتان می کنند که اگر زنده ماندید دیگر هیچگاه از کلمه احتمالا استفاده نخواهید کرد! علمگرایان کلمه «احتمالا» را به کار می برند چون اگر زمانی روش هایی خارج از علم پیدا شدند که توان توضیح و پیشبینی بهتر دنیا را داشته باشند، نظرات خود را تصحیح می کنند.
در بالا در تعریف دیدگاه علمگرایانه گفتیم که روشهای غیرعلمی خرافه اند. اما آیا این کوتهفکری نیست که همهی روش های غیرعلمی را برای فهم و پیشبینی جهان، خرافه بدانیم؟ مثلا مراقبه (مدیتیشن)، هنر و عشق، خرافه و بیارزش هستند؟ جواب هم خیر و هم بله است! بستگی دارد چگونه از اینها استفاده کنیم. هنر، عشق و شور اشتیاق موتور محرکه ی علماند و از جهات مختلفی مانند علم اعصاب، زیستشناسی مولکولی و زیستشناسی فرگشتی تحت پژوهش اند. اما اگر کسی از این موضوعات بدون آزمایش بخواهد استفاده کند و ادعایی در مورد دنیا کند، آنگاه این خرافه است. اگر روش عشق و حال را بپذیریم، سنگ بر سنگ بند نمیشود و دوباره مجبوریم هر چرت و پرتی را که گفتند بپذیریم چون فلان کس با آن عشق می کند. مثلا از گذشته، نور سفید نماد پاکی و خلوص بوده است و شعرا و هنرمندان، ارادت خاصی به آن داشتند و از این نماد در آثارشان استفاده می کردند. وقتی ایزاک نیوتون با عبور نور سفید از منشور کشف کرد که در واقع نور سفید از ترکیب طیف گسترده ای از رنگها به وجود آمده و خالص نیست، شعرا و هنرمندان عصبانی شدند. گوته شاعر برجسته آلمانی، چنان برآشفت که مقالاتی بر پایه احساسات، عشق و زیبایی درباره نور و رنگ نوشت و ادعاهای زیادی کرد که غلط و خرافه از آب درامدند. ما به عنوان علمگرا از خواندن آثار گوته لذت می بریم ولی نمی توانیم آن ها را به عنوان یک ابزار برای ساخت لیزر یا صفحه نمایش تلویزیون استفاده کنیم. جالب است بدانید به خاطر همین عصبانیت ها، کش مکش ها و احساسات قوی درباره ماهیت رنگ و نور، افراد بیشتری شوراشتیاق پیدا کردند درباره آن تحقیق کنند. یعنی همانطور که گفتم، هنر، عشق و احساسات محرک پیشرفت علم شدند1.
علمگرا شدن، خردمندانه ترین تصمیم است و تاثیرات بسیار ژرف و بی شماری روی زندگی شما و جامعه می گذارد. برای علمگرا شدن، این اقدامات و خصوصیات را تقویت کنید:
بعضی مردم اعتقاد به وجود خدا دارند (یک موجود همهدان، همهتوان و همیشه حاضر) و بعضی دیگر وجود چنین خدایی را محال و غیرممکن می دانند. از آنجا که برای وجود خدا شواهد علمی وجود ندارد، علمگرا به آن اعتقادی ندارد و خداناباور است. اگر بتوانیم وجود خدا را تست کنیم و جواب تست هم مثبت بود و قدرت پیشبینی هم می داد، آنگاه علمگرا باید به خدا اعتقاد داشته باشد همانگونه که به نظریه فرگشت یا نظریه مکانیک کوانتوم اعتقاد دارد. از آنجا که علمگرا خداناباور است، به اسلام، مسیحیت، یهودیت و زرتشتی اعتقادی ندارد. علمگرا به ادیان دیگری هم که خدای یگانه ندارند (مانند شینتو در ژاپن یا تائو در چین) اعتقادی ندارد چون آنها هم مانند پیروان ادیان ابراهیمی از رجوع به کتاب های مقدسشان برای استدلال استفاده می کنند که عملی خرافی و سفسطه است.
خیر! علمگرایی کافی نیست! یک قاتل هم می تواند علمگرا باشد (و متاسفانه چنین قاتلی می تواند بسیار خطرناک باشد). در مقاله ی بعدی توضیح مفصلی به این سوال خواهم داد. منتظر بمانید و نظراتتان را برایم بفرستید.
پاورقی: